درخت نارنجی خیال من :)



حس روزای دبیرستانمو دارم که بعد از مدرسه میومدم پای سیستم و کلی حرف‌ میزدم تو وبلاگ سابقم بعدش میرفتم تا شب دوباره کامنتارو میخوندم و جواب میدادم،اگه حوصله داشتم یه کم وبگردی هم میکردم.الان آزاد تر از اون موقع هام،بیخیال ترم حتی فشار خون و اسپاسم پای مامانمم اونقد بهم استرس نمیده،امروز تو خواب و بیداریم متوجه شدم مامان بابام دارن سر اینکه من و فرزانه اصرار داریم به درس خوندن و این جمله ی بابام که میگفت فایده اش چیه؟خب برن،هر جا میرن و هر جوری که میخان باشن ناراحت نشدم یه قلت :|غلت؟؟زدم و خوابیدم دوباره.چیکار کنم که اون دوس داره بچه هاش کنار خودش باشن و همون کاری و بکنن که خودش انجام داده.اصن چرا؟:/ واسم عادیه.

+پووف!

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزشگاه بازیگری اصفهان"سینمایی اسطوره" انتشارات وارنا؛ ناشر تخصصی علوم انسانی داروخانه هنگام دانلود نمونه طرح جابربن حیان عصرِ پاییزی عشق کتاب مقایسه کالا مطالب اینترنتی کویر پلاس مدرسه آفتاب